|
<<بايد دوباره فكري كرد >> صداي لخ لخ دمپائي هاي مرد در سالن مي پيچد. نگهبان كابين را نشانش ميدهد . مرد پشت شيشه كه مي نشيند گوشي را بر مي داري . دخترك در چادرت فرو رفته : - سلام ، خوبي ؟ مرد سر به زير مي اندازد و صدايش به زور بالا مي آيد :- سلام ، خوبم . دخترك دست هايش را به شيشه مي كوبد و خنده لپ- هايش را گود مي اندازد :- انشاء ا… همين روزا مياي بيرون . مرد سري تكان مي دهد : - من حالا حالاها اين تويم. پول طلبكارات داره جور ميشه . مرد نگاه مي كند به چشمهایت :- آخه چطوري ؟ خدا بزرگ است كه مي گويي ، دخترك گوشي را از دستت مي كشد . *** دخترك در بغلت است و چادرت را به دندان گرفته أي. خسته مي شوي ، پائين مي گذاري اش و گوشه چادرت را به دستش مي دهي تا خودش راه بيايد . بايد بدود تا به تندي قدمهايت برسد . دخترك مي ايستد پشت ويترين اسباب بازي فروشی . عروسك ها مي چرخند ، مي خندند و خم و راست مي شوند . دخترك انگشت مي گذارد بر شيشه . عقب که نگاه مي كني بر ميگردي دخترك را از پشت شيشه مي كشي و باز بغلش مي كني . خيابان پيچ نخورده اولين مغازه ، سرنبش داخل مي شوي . مي گذاري تا خانم و آقايي كه فرش ها را نگاه مي كنند بروند. بعد هر سه تا شناسنامه را از كيف در مي آوري و دخترک را پایین میگذاری. - من رو ا سی زنگي فرستاده. مرد اطراف را مي پايد و عكس يكي از شناسنامه ها را نگاه مي كند : شوهرته نه ؟ بله مرده ؟ ابرو در هم مي كشي : نخير . خيره شده أي به عكس شناسنامه كه مرد آن را مي بندد . دست دراز مي كني و شناسنامه را از بين انگشتان مرد مي كشي : اين يكي نه ، مال شوهرمه … شايد بعداً لازم بشه . به عكس شناسنامه خيره اي كه مي گويد :- آبجي به ما گفتن سه تا . دخترك چادرت را مي كشد ، بعد شناسنامه را هم از بين دستت : - حالا مي گم دو تا . دخترك عكس شناسنامه را نگاه مي كند ، بابا مي گويد و در مغازه مي چرخد .مرد دست به جیب کاپشن میبرد. صفحه اول شناسنامه را خوانده أي قبلاً . هنوز يادت است. خط هايش انگار جلوي چشم هايت راه مي روند; چند تذكر به صاحب شناسنامه : شناسنامه سند هويت شماست ، براي حفظ حقوق خود بدقت از آن نگهداري كنيد . -نمي خواين پولا رو بگيريد ؟ پلك بر هم مي زني و نگاهت به بسته هاي اسكناس مي افتد. پولها تند لاي انگشتانت شمرده مي شود و مي گذاريشان در كيفت . دستت را كه سمت دخترك دراز مي كني تا برويد چيزي دستت را پر نمي كند . نگاهت در مغازه مي چرخد ، ميان فرشها ، تا دم در ، نيست. رو به مرد : - دخترم ؟؟ مرد شانه بالا مي اندازد : - با هم صحبت مي كريم شايد از مغازه رفته … حرف مرد تمام نشده مي دوي در خيابان. ميان رفت و آمدها مي لولي . پشت ويترين ها ، داخل مغازه ها ، بچه هاي دست مردم . همه را نگاه مي كني : - آقا شما يه دختر بچه نديدين ؟ … - خانم شما يه بچه نديدين ؟ … -آقا؟.. - خانم؟ … *** كنج اتاق زانو در بغل كشيده أي و خيره در آب ظرف مسي هستي . چك چك قطره هاي سقف در آب ، تصوير ت را تا كناره هاي ظرف مي لرزاند . سر مي گذاري روي زانو و آرام هق مي زني . با خودت هستي انگار << عرضه نداشتم بدون تو بچه مو جمع كنم … برگدردي خونه حتماً اينو بهم مي گي …>> صداي هق زدنت بلند میشود . پولها را داده أي و مي داني تا دو هفته ديگر مرد بر مي گردد خانه. سرت را بين دستها مي فشاري . باد كه از پشت پنجره هو مي كشد ، نگاهت از روی زانو میپرد . باران مي كوبد بر شيشه . طفلك بچه ام كه مي گويي ، پا مي شوي و چادرت را از ميخ ديوار برمي داري . صداي بر هم كوبيده شدن در ، توي اتاق مي پيچد . چادرت زير شر شر باران خيس شده. پشت ويترين عروسك فروشي مي ايستي . نور قرمزش چشمك مي اندازد روي صورتت . عروسك ها در ويترين مي چرخند ، مي خندند و خم و راست مي شوند . دخترك دست مي گذارد روي شيشه . نگاهش مي كني و مي خندي :- دوست داري برات بخرم ؟ خنده لپ هاي دخترك را گود مي اندازد . دستش را كه مي كشي تا در مغازه بروي ، زني مي گويد : -خانم بچه مو كجا مي برين ؟ پلك ميزني و چشمت به زن مي افتد كه حالا بچه را كشيده زير چتر . ببخشيد مي گويي و گم مي شوي ميان آدم ها . مي روي و در ايستگاه مي نشيني . ساعت كنار پياده رو هشت ضربه مي زند : خانم ، نهم بهمن كي ؟ چند روز ديگه ؟ زني كه كنارت نشسته نگاهي مي اندازدوتقويمش را از كيف بيرون مي آورد : -دقيقاً چهار روز ديگه . اتوبوس كه مي آيد سوار مي شوي و خودت را می اندازی روي صندلي . كاغذ مچاله را ازكيف بيرون مي آوري دور آخرين آدرس پرورشگاهي را كه بهت داده اند خط مي كشي . از پنجره خيابان را نگاه مي كني. پليس سر چهار راه به ماشين ها علامت مي دهد . فكر مي كني شايد بچه را ديده باشد . به شيشه مي كوبي: - آقا نگهدار . تااتوبوس سر ایستگاه برسد مي گويي : - خدا كنه ديده باشش . زن كنارت مي گويد : - با من ايد خانم ؟ جواب نداده از اتوبوس پياده مي شوي. پليس سر چهارراه دست ها را رو به ماشين ها بالا و پايين مي بردو سوت مي كشد . - صاحب اون اسباب بازي فروشي که اونجاست بچه رو تحويل من داد ، گفتين بلوز زرد تنش بود ؟ بله ، بله الان كجاي ؟ پليس روي كاغذ برايت يادداشتي مي نويسد : - اين آدرس كلانتريه ، بچه رو بردن فعلاً شير خوارگاه ، نگران نباشين . کلانتری برين یه سري مدارك رو بايد پر كنين . صدور شناسنامه مجدد محدويت قانوني دارد . نه خانم ، نمي شه . بالفرضم كه تحقيقات انجام بشه ، تا المثني صادر كنيم يك ماهي گذشته. پاهايت شل مي شود و صدايت لرز برداشته : - پس بچه ام چي ؟ همانجا پاي ميز ولو مي شوي . مردمي كه براي گرفتن شناسنامه صف كشيده اند در چشمانت مي لغزند . مرد آب كه به صورتت مي پاشد ، چادر به سر مي كشي و مي روي . بيرون ، سردي باد صورتت را سرخ مي كند و دانه هاي برف چادرت را سفيد . بچه ها برف تپه كرده اند گوشه أي و آدم برفي بزرگ مي كنند . ميروي در ايستگاه اتوبوس مي نشيني . چراغ كه قرمز مي شود پسري مي دود بين ماشين ها و داد مي كشد : - هفته نامه مهر … شماره جديد … هفته نامه ... سمتش مي روي. روزنامه بدم خانوم ؟ هفته نامه ؟ ماشين ها كه راه مي افتند خودت را از خيابان كنار مي كشي : - مگه امروز چندمه ؟ هفتم بهمن خانوم . مشخصات شناسنامه أي خود را به خاطر بسپاريد تا در موقع ضرورت دسترسي به سوابق سجلي شما آسانتر گردد . افسر دستها را مي كوبد روي ميز : - خانم ، من چه كار كنم كه شوهرتون داره مياد … شناسنامه تون رو نشون بدين. خود را مي اندازي روي ميز. هق هق گريه ات بند نمي آيد : - ندارم سركار شناسنامه ندارم . افسر صفحه باز شناسنامه را از پشت ميزبالا مي گيرد تا ببيني : - ملاحظه كنيد ، اين شناسنامه همراه بچه بوده و در صفحه مشخصات همسرشماره شناسنامه ی مادر قید شده. هق هق گريه ات بلند تر مي شود. افسر پرونده هاي روي ميزش را ورق مي زند : - ديروزم گفتم با شناسنامه بياين مشكلي نيست . دست مي كشي و اشكهايت را پاك مي كني : - بپرسين سركار … شماره شناسنامه ام … هفتاد و يك ، هفتاد و يك … بقيه اش و درس يادم نيست … تاريخ عقد مال سه سال پيشه … باز گريه صدايت را مي برد. افسر مي گويد : - پس كو شناسنامه تون ؟ ديگر طاقت نداري و چادرت را در صورت مي كشي : - فروختم سركار … فروختم . هر گونه تغيير و تحريف در شناسنامه يا سوء استفاده از آن جرم است و مجرم تحت تعقيب قانوني قرار مي گيرد . صداي لخ لخ دمپائي هايت در سالن مي پيچد نگهبان كابين را نشانت ميدهد . پشت شيشه كه مي نشيني ، مرد گوشي را بر مي دارد . دخترك در بغلش فرو رفته : - سلام ، خوبي ؟ سر به زير مي اندازي و صدايت به زور بالا مي آيد :- سلام ، خوبم . |
|